با یکی مزاح و دو خنیاگر و سه تا حریف


دوش نزدیک من آمد آن پسر وقت سحر

پیشش آوردم شراب لعل چون چشم خروس


نزدش آوردم کمر بند مرصع از گهر

آن حریفان و ندیمانش به من کردند روی


کای بلاغت را بلاغ و وی بصارت را بصر

چون دهان نبود مر او را در کجا ریزد شراب


چون میان نبود مر او را در کجا بندد کمر